ترجمه مقاله

مغث

لغت‌نامه دهخدا

مغث . [ م َ ] (ع مص ) دارو اندر آب آغشتن . (تاج المصادر بیهقی ). مالیدن و سودن دوا را در آب تا بگدازد. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || زشت و رسوا کردن آبرو و ناموس کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مغث عرض فلان ؛درید ناموس فلان را و رسوا و زشت کرد آن را و برد آبروی فلان را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || معیوب کردن . (تاج المصادر بیهقی ). عیب کردن . || کشش کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کشش و قتل کردن . (ناظم الاطباء). || بد شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || نرم و سبک زدن . || در آب فروبردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || کار بیهوده کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || آمیختن . (از اقرب الموارد): مغث الشی ٔ؛ آمیخت آن چیز را و آمیخت بعض آن چیز را به بعضی . (ناظم الاطباء). || تب رسیدن و تب گرفتن مردم را. (از اقرب الموارد). || باران رسیدن به گیاه و شستن و دگرگون ساختن طعم آن را و زرد کردن رنگ و بد کردن آن را. || (اِ) شر و جنگ . ج ، مِغاث . (از اقرب الموارد).
ترجمه مقاله