مغروری
لغتنامه دهخدا
مغروری . [ م َ ](حامص ) خودپسندی . گستاخی و خودبینی . تکبر و نخوت . (از ناظم الاطباء). مغرور بودن . برتنی . مقابل افتادگی و فروتنی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
ز مغروری کلاه از سر شود دور
مبادا کس به زور خویش مغرور.
ز مغروری که در سر ناز گیرد
مراعات از رعیت بازگیرد.
حافظ افتادگی از دست مده زآنکه حسود
عرض و مال و دل و دین ، در سر مغروری کرد.
و رجوع به مغرور شود.
ز مغروری کلاه از سر شود دور
مبادا کس به زور خویش مغرور.
نظامی .
ز مغروری که در سر ناز گیرد
مراعات از رعیت بازگیرد.
نظامی .
حافظ افتادگی از دست مده زآنکه حسود
عرض و مال و دل و دین ، در سر مغروری کرد.
حافظ.
و رجوع به مغرور شود.