ترجمه مقاله

مغفر

لغت‌نامه دهخدا

مغفر. [ م ِ ف َ ] (ع اِ) خود. (دهار) (صحاح الفرس ). خود که بر سر نهند. (مهذب الاسماء). خود آهنی که صیغه ٔ اسم آلة است ، از غفر که به معنی پوشیدن و پنهان کردن است . (غیاث ). خود و کلاه آهنین . (ناظم الاطباء). کلاه آهنی که روز جنگ پوشند. مغفرة. و با لفظ بر سر شکستن و بر فرق دوختن مستعمل . (آنندراج ). از سلاحهاست و آن مانند خود است جز آنکه اطراف آن فروآویخته است ، چنانکه پشت گردن و دوگوش شخص را گیرد و گاهی برای محافظت بینی نیز قرار دهند و معمولاً از زره باشد. (از صبح الاعشی ج 2 ص 135) :
نه ز آهن درع بایستی نه دلدل
نه سر پایانْش بایستی نه مغفر.

دقیقی (از گنج بازیافته ص 72).


مر این رزمگه بزمگاه من است
گرانمایه مغفر کلاه من است .

فردوسی .


چو بشکست نیزه برآشفت شاه
بزد گرز بر مغفر کینه خواه .

فردوسی .


ز خفتان شایسته بد بسترش
به بالین نهاد آن کیی مغفرش .

فردوسی .


از آن مرز کس را به مردم نداشت
ز ناهید مغفر همی برفراشت .

فردوسی .


روز نبرد تو نکند دشمن تو را
با ناوک تو مغفر پولاد مغفری .

فرخی .


فکندم کلاه گلین از سرش
چنان کز سر غازیی مغفری .

منوچهری .


گرز او مغفر چون سنگ صلایه شکند
در سرش مغز، چو خایسک که خایه شکند.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی چ 1 ص 155).
مگر قومی که از اهل و خویش او که با وی ثبات خواستند کرد در جوشن و زره و مغفر و سلاح غرق بودند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 190).
در حرب این زمانه ٔ دیوانه
از صبر ساز تیغ و ز دین مغفر .

ناصرخسرو.


فایده زین جوشن و مغفر ترا
نیست مگر خواب و خورِ ایدری .

ناصرخسرو.


سوارانی سراندازان و تازان
همه با جوشن سیمین و مغفر .

ناصرخسرو.


چه بایدمغفر از آهن مر آن را
که یزدان داده باشد مغفر از فر.

ازرقی .


بر پرچم علامت بر ناوک غلامان
از مشتریش طاس است از آفتاب مغفر.

خاقانی .


عید عدو به مرگ بدل شد که بازدید
باران تیغ و ابر کف و برق مغفرش .

خاقانی .


زآن مقنعه کآن شاه به بهرام فرستاد
یک تار به صد مغفر رستم نفروشم .

خاقانی .


بخت کم کردند چون یاری ز کافر ساختند
روی کژ دیدند چون آیینه مغفر ساختند.

خاقانی .


همان دم که دیدیم گرد سپاه
زره جامه کردیم و مغفر کلاه .

(بوستان ).


|| زره خود که زیر کلاه پوشند. مغفرة. ج ، مغافر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). زرهی به اندازه ٔ سرکه زیر قلنسوه پوشند و گویند کرانه های آویزان خود باشد و گویند حلقه هایی است که در پایین خود قرار دهند، چنانکه تمام گردن را بگیرد و آن را محافظت کند. (از اقرب الموارد) :
بدین تیغ هندی ببرم سرت
بگرید به تو جوشن و مغفرت .

فردوسی .


کفن شد کنون مغفر و جوشنش
ز خاک افسر و گور پیراهنش .

فردوسی .


پر از زخم شمشیر گشته تنش
بریده بر و مغفر و جوشنش .

فردوسی .


بجای قبای درع بستی و جوشن
بجای کله خود جستی و مغفر.

فرخی .


همه به خود و مغفر و زره و جوشن بیاراستند. (تاریخ سیستان ).
آن یکی وهمی چو بادی می پرد
وآن یکی چون تیغ مغفر می درد.

مولوی .


شنیده ای تو بسی قصه ٔسلحشوران
به حرب دیده دلیران نه جبه و مغفر .

نظام قاری (دیوان البسه ص 16).


|| زره پاره ای که مرد با سلاح بر روی درافکند در جنگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) :
چو تنها بدیدش زن چاره جو
از آن مغفر تیره بگشاد رو.

فردوسی .


|| مِغفار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). و رجوع به مغفار شود.
ترجمه مقاله