ترجمه مقاله

مغلظه

لغت‌نامه دهخدا

مغلظه . [ م ُ غ َل ْ ل َ ظَ / ظِ ] (از ع ، ص ) مغلظة. استوارگردیده . (غیاث ). استوار. شدید. سخت . گران . سنگین : ایمان مغلظه ؛ سوگندان گران . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : خواجه گفت : ناچار چون وکیل در محتشمی است و اجری و مشاهره و صلت دارد و سوگندان مغلظه خورده او را چاره نبوده است . (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 318). افشین دوش دست من بگرفته است و عهد کرده ام به سوگندان مغلظه که او را از دست افشین نستانم . (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 174). || (اِ) سوگند استوار و مؤکد. (از ناظم الاطباء) : و عذر آنکه به نفس خویش بدان خدمت قیام نتوانستم نمود که در سابقه ، مغلظه ای که کفارت آن ممکن نیست بر زبان رفته که کسی را استقبال نکنم . (جهانگشای جوینی ). سلسله ٔ وداد منتظم بود و از جانبین حقوق قدیم مؤکد، چگونه خیانت روا باشد فکیف که به تجدید عهد می رفته است و مغلظه خورده شود. (تاریخ غازان ص 171). || (ص ) سطبر و درشت . (غیاث ).
ترجمه مقاله