ترجمه مقاله

مفاجا

لغت‌نامه دهخدا

مفاجا. [ م ُ ] (از ع ، ق ) مخفف مفاجات به معنی ناگاه .(غیاث ) (آنندراج ). نابیوسان . ناگه . ناگهان . ناگاهان . فجاءةً. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
اندوهم از آن است که یک روز مفاجا
آسیبی از این دل بفتد بر جگر آید.

فرخی .


پنج چیز است که چون به مردم رسد در حال صورت روی را متغیرکند: یکی نشاط ناگهان و یکی غم مفاجا و... (قابوسنامه ).
امی نتواند خط ورا خواند
امروز بنمایمش مفاجا.

ناصرخسرو.


چون تجویف دل که هنگام ترسی عظیم از خون خالی شود و مردم بدان سبب مفاجا بمیرد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
نصرت همی طلب کرد از کین تو ولیکن
در آرزوی نصرت مقهور شد مفاجا.

امیرمعزی .


با بخت بادت الفتی خصم تو در هر آفتی
از ذوالفقارت ای فتی خونش مفاجا ریخته .

خاقانی .


از پس سنگ سیه بوسه زدن وقت وداع
چشمه ٔ خضر ز ظلمات ، مفاجا بینند.

خاقانی .


و رجوع به مفاجات و مفاجاة شود.
- بمفاجا ؛ به ناگهان . غفلةً. بغتةً : یکی روز بامدادی خبر افتاد که دوش فلان قصاب بمرد بمفاجا. (چهار مقاله ص 128).
- مرگ مفاجا ؛ مرگ ناگهانی :
تا ابد بادت بقا کاعدات را
بسته ٔ مرگ مفاجا دیده ام .

خاقانی .


مرا مشتی یهودی فعل خصمند
چو عیسی ترسم از مرگ مفاجا.

خاقانی .


و رجوع به مفاجات و مفاجاة شود.
|| (اِمص ) حمله ٔ ناگهانی : صاحب حزم در هیچ حال از دشمن ایمن نگردد، در هنگام نزدیکی از مفاجا اندیشد و چون مسافت در میان افتد از معاودت . (کلیله و دمنه چ مینوی ص 196).
ترجمه مقاله