مفتق
لغتنامه دهخدا
مفتق . [ م ُ ف َت ْ ت َ ] (ع ص ) گشوده . شکافته . بازکرده :
با بوی شمال کس نخواند خوش
مشک و می نافه ٔ مفتق را.
و رجوع به تفتیق شود.
با بوی شمال کس نخواند خوش
مشک و می نافه ٔ مفتق را.
قطران (دیوان چ محمد نخجوانی ص 12).
و رجوع به تفتیق شود.