ترجمه مقاله

مفروغ

لغت‌نامه دهخدا

مفروغ . [ م َ ] (از ع ، ص ) فارغ شده . خلاص شده . (از ناظم الاطباء).
- مفروغ شدن حساب ؛ فارغ شدن از حساب و پرداختن حساب و تمام کردن حساب . (ناظم الاطباء). و رجوع به ترکیب های بعد شود.
- مفروغ عنه ؛ پرداخته . انجام شده . به پایان رسیده : تأثیر کتاب امری مفروغ عنه است . (فرهنگ فارسی معین ).
- مفروغ کردن حساب ؛ پرداختن حساب . (ناظم الاطباء).
- مفروغ گردیدن محاسبات ؛ مفروغ شدن حساب : جنیقای بر آن قرار رضا نداد به علت آنکه محاسبات چندین ساله بی حضور او مفروغ نگردد. (جهانگشای جوینی ). و رجوع به ترکیب مفروغ شدن حساب شود.
|| ریخته شده . (غیاث ).
ترجمه مقاله