ترجمه مقاله

مقترن

لغت‌نامه دهخدا

مقترن . [ م ُ ت َ رِ ] (ع ص ) یارشونده به دیگری . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). یار و رفیق شده . دوست و رفیق . (از ناظم الاطباء). پیوندیافته به دیگری . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد). قرین .بهم پیوسته : فلولا اءَلقی علیه اءَسورة من ذهب اءَو جاء معه الملائکه مقترنین . (قرآن 53/43).
با بردباری طبع او متفق
بانیکنامی جود او مقترن .

فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 318).


وز اتفاق تاختن او به روز و شب
با روز روشن است شب تیره مقترن .

امیرمعزی (دیوان چ اقبال ص 598).


کژّی شده ست با خم زلف تو متفق
خوبی شده ست با رخ خوب تو مقترن .

امیرمعزی (ایضاً ص 63).


مرا از بهر دیناری ثناگفت
که بختت با سعادت مقترن باد.

سعدی .


- مقترن کردن ؛ قرین کردن . برابر نهادن . متقابل کردن :
نبیدی که نشناسی از آفتاب
چو با آفتابش کنی مقترن .

ابوالمؤید رونقی بخارایی .


- مقترن گشتن ؛ قرین شدن . پیوند یافتن : آغاز و انجام متوافق شد و بدایت به نهایت مقترن گشت . (مرزبان نامه چ قزوینی ص 66).
|| از پی هم درآمده . (ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله