ترجمه مقاله

مقتضا

لغت‌نامه دهخدا

مقتضا. [ م ُ ت َ ] (ع ص ، اِ) تقاضاکرده شده . طلب شده . درخواست شده . ضرورشده و محتاج شده . (از ناظم الاطباء). اقتضا. خواست . لازمه . لازم . بایست . بایسته : از مقتضای عدل دور نباشد و به کامکاری سلاطین و تهور ملوک منسوب نگردد. (کلیله و دمنه ). مقتضای رای تو در امضای اندیشه های ایشان چیست . (مرزبان نامه چ قزوینی ص 82). آنچه مقتضای حال بود از تعهد و دلجویی تقدیم نمود. (مرزبان نامه ایضاً ص 84). به مقتضای حکم قضا، رضا دادیم . (گلستان ).
- بمقتضای چیزی ؛ برطبق چیزی . موافق آن . مطابق آن . برحسب اقتضا و لازمه ٔ آن : جاری می سازد احوال خلق را بمقتضای فرمان خود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 309). خلاف پیران که به عقل و ادب زندگانی کنند نه بمقتضای جهل جوانی . (گلستان ).و آن حضرت بمقتضای عادت پسندیده ٔ خود نخست عمرو را نصحیت فرموده به سلوک طریق هدی دلالت نمود. (حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 547).
ایزد چو کرد تعبیه در چرخ نظم کون
دادش بمقتضای رضای تو اختیار.

وحشی .


- بر مقتضای چیزی ؛ مطابق و موافق آن . (از ناظم الاطباء). بمقتضای چیزی . برحسب اقتضای آن . برطبق آن چیز : و اگر عقوبت بر مقتضای شریعت باشد چنانکه قضات حکم کنند برانند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 107). و بنای کارهای ملک خویش را بر مقتضای آن نهاد. (کلیله و دمنه ). مصداق سخن و برهان دعوی من بدید و بر مقتضای رای خویش کاری بکرد. (کلیله و دمنه ). مصلحت آن است که از سر بصیرت اندیشه ٔ کاملی کنی و وجه صواب بشناسی . آنچه حطام دنیوی است بر مقتضای شریعت محمد مصطفی (ص ) به سویت قسمت رود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 189). سلطان بر مقتضای سابقه ٔ نذر خویش نشاط حرکت کرد به غزوی که طراز دیباچه ٔ دیگر مغازی و مقامات باشد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ایضاً ص 320). جمله بر وفق مصلحت و مقتضای آرزو مرتب و مهیا گشت . (مرزبان نامه چ قزوینی ص 43). هرچه از خیر و شر... به ظهور می پیوندند به تقدیر حکیمی مختار منوط است ... که صادرات افعال او بر قانون حکمت و مقتضای فضیلت و معدلت تواند بود. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 8). و هرگاه که بر مقتضای آن عمل کند به شکر عملی که نهایت شکر است رسیده باشد. (مصباح الهدایة چ همایی ص 386). آن را بر مقتضای حکم خود قطع کند. (مصباح الهدایة چ همایی ص 139). و رجوع به ترکیب قبل شود.
- در مقتضای چیزی ؛ مطابق و موافق آن : چه هر عضوی از اعضا که مردم آن را در مقتضای حکم شرع استعمال کنند به زبان حال گواهی دهد بر وجود ایمان در دل ایشان . (مصباح الهدایة چ همایی ص 287). و رجوع به ترکیب قبل شود.
- مقتضای اطلاق عقد ؛ (اصطلاح فقه و حقوق ) اثری از آثار عقد که هرگاه در عقد نسبت به آن ذکری به میان نیاید عقد موجب حصول آن اثر باشد، مثلاً اگر در عقد بیع راجع به محل تسلیم مبیع چیزی گفته نشود بموجب چنین عقدی مبیع باید در محل وقوع عقد تحویل داده شود. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی ).
- مقتضای حال ؛ در اصطلاح اهل معانی امری است که متکلم را وادار کند با سخن خود خصوصیتی را اعتبار کند که اصل مراد و مقصود او را برساند، چنانکه اگر مخاطب منکر باشد باید موافق با مقتضای حال حکم را مؤکد آورد مثل : «ان زیداً فی الدار» و آن برحسب اختلاف مقامات کلام متفاوت است و هر مقامی اقتضایی دارد، پس مقتضای حال اعتبار تناسب حال باشد. و مقتضای ظاهراخص از مقتضای حال است ، زیرا معنای مقتضای ظاهر حال است . (فرهنگ علوم نقلی تألیف سجادی ).
- مقتضای ذات عقد ؛ (اصطلاح فقه و حقوق ) اثری که هدف اصلی عقدی را تشکیل می دهد، مانند انتقال مبیعو ثمن در عقد بیع که هدف اساسی آن است و مقاربت رکن اصلی نکاح است به همین جهت مثلاً نکاح دختر دوساله که به قصد محرم شدن مرسوم است شرعاً و عرفاً باطل است همانطور که عده ای از فقها، مانند محقق قمی گفته اند.(ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی ).
- مقتضای عقد ؛ به جای مقتضای ذات عقد به کار می رود. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی ). و رجوع به ترکیب قبل شود.
- مقتضای مودت ؛ آن چیزی که موافق تقاضا و درخواست دوستی باشد. (ناظم الاطباء). آنچه که مناسب و درخور دوستی باشد.
|| مدلول . مدلول گفتار. آنچه از الفاظ فهم شود : لیکن متصوفه بعد از قیام به مقتضای ظاهر تفسیر، این فهم کرده اند که تناول طعام باید که به ذکر مقرون باشد. (مصباح الهدایة چ همایی ص 271). و رجوع به مقتضی شود. || تقاضا. || قصد. نیت . (از ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله