ترجمه مقاله

مقرض

لغت‌نامه دهخدا

مقرض . [ م ُ ق َرْ رَ ] (از ع ، ص ) به مقراض خردکرده . خردکرده . ریزریز کرده : بهمن سفید دارچینی ، گشنیز خشک طباشیر، پوست نارنج و ترنج ، ابریشم مقرض ... بسرشند. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ذیل مفرح جالینوس ). هلیله ٔ کابلی ، ابریشم مقرض ،صندل سفید... بسرشند. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ذیل مفرح اعظم ). و رجوع به تحفه ٔ حکیم مؤمن ذیل ابریشم شود.
ترجمه مقاله