ترجمه مقاله

مقرنس

لغت‌نامه دهخدا

مقرنس . [ م ُ ق َ ن َ ] (ع ص ، اِ) سیف مقرنس ؛ شمشیر بر هیئت نردبان ساخته . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || باز مقرنس ؛ باز در کریز نشانده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || در مؤیدالفضلا به معنی بنای مدور آهوپی و نردبان پایه و پست و بلند باشد. و در زفان گویا - که کتابی است - به معنی بنای مدور آهوپی و نردبان پایه و پست و بلند باشد و در کنزاللغه ٔ عربی عمارتی که آن را نقاشی کرده باشند. (برهان ). بنایی که طاق و اطراف آن پایه پایه و دارای اضلاع است و آن را به فارسی آهوپای گویند. (گنجینه ٔ گنجوی ). عمارتی که آن را به صورت قُرناس ساخته باشند و قُرناس بینی کوه و مراد از مقرنس عمارت بلند و بنای عالی . (غیاث ) (آنندراج ) . بنای بلند مدور و ایوان آراسته و مزین شده با صورتها و نقوش که بر آن با نردبان پایه وراه زینه روند. و قسمی از زینت که در اطاقها و در ایوانها به شکلهای گوناگون با گچ ، گچ بری کنند. (ناظم الاطباء). گچ بریهای برجسته بر آستانه ٔ خانه آویخته چون پای آهو. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
زمین گردد از نعل اسبان مقرنس
هوا گردد از گرد میدان مغبر.

عمعق (دیوان چ نفیسی ص 151).


جفت مقوس او چون جفت طاق ابرو
طاق مقرنس او چون خم طوق پیکر.

خاقانی .


این هفت تابخانه مشبک شد از دعا
تا شاه در مقرنس ایوان نو نشست .

خاقانی .


یکی منظری بود با آب ورنگ
مقرنس برآورده از خاره سنگ .

نظامی .


گر قناعت کنی به خانه ٔ تنگ
کمتر از طارم مقرنس نیست .

ابن یمین .


- بام مقرنس شکل ؛ کنایه از آسمان :
پیشکاران شب این بام مقرنس شکل را
باز بی سعی قلم نقش دگرگون کرده اند.

مجیرالدین بیلقانی .


- چرخ مقرنس نمای ؛ کنایه از آسمان :
چرخ مقرنس نمای کلبه ٔ میمون اوست
نعش فلک تختهاش قطب کلیدان او.

خاقانی (دیوان چ سجادی ص 365).


- چرخ مقرنس نهاد ؛ کنایه از آسمان :
چرخ مقرنس نهاد قصر مشبک شود
چون زگشاد تو رفت چوبه ٔ تیر از کمان .

خاقانی (دیوان چ سجادی ص 333).


- سقف مقرنس ؛ کنایه از آسمان :
از بر این خاک توده یک تن آسوده نیست
زیر این سقف مقرنس یک دل خرم نماند.

جمال الدین اصفهانی .


فتنه می بارد از این سقف مقرنس برخیز
تا به میخانه پناه ازهمه آفات بریم .

حافظ.


- طاق مقرنس ؛ طاق آهوپای . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- || کنایه از آسمان .
- مقرنس بید ؛ کنایه از آسمان است بمناسبت سبزی و همرنگی آن با بید. (گنجینه ٔ گنجوی ) :
روز آدینه کاین مقرنس بید
خانه را کرد از آفتاب سفید.

نظامی (هفت پیکر چ وحید ص 291).


- مقرنس زنگارخورد ؛ کنایه از آسمان . کنایه از دنیا :
در این مقرنس زنگارخورد دوداندود
مرا به کام بداندیش چند باید بود.

جمال الدین اصفهانی .


- نه مقرنس دوار ؛ کنایه از نه فلک . کنایه از آسمان :
طیرانت چو دور فکرت من
بر از این نه مقرنس دوار.

خاقانی .


|| نوعی از کلاه هم هست . (برهان ). قسمی از عمامه . (ناظم الاطباء). || به معنی رنگ برنگ هم آمده است . (برهان ). هر چیز رنگارنگ . (ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله