ترجمه مقاله

مقصوره

لغت‌نامه دهخدا

مقصوره . [ م َ رَ / رِ ] (از ع ، اِ) حجره ٔ کوچک . (غیاث ). وثاق کوچک . خانه ٔ خرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || سرای وسیع و دیوار به گرد کشیده : در پیش این خانه مقصوره ای بود که در مشاهر اعیاد و جمعات سه هزارغلام در وی به ادای فرایض و سنن بایستاندی . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 422). || جای ایستادن امام در مسجد. (غیاث ) (از ناظم الاطباء). مقصوره ، غرفه مانندی بود محصور که امام در آن می ایستاد. معاویه نخستین کس در اسلام بود که مقصوره ساخت چون وی را زخمی زدند، و از آن جان بدر برد، برای محافظت خود مقصوره ساخت : پس ابوالعباس ... بر منبر شد... و مردمان با او بیعت کردند و انبوهی همی کردند چنانکه داراوزین مقصوره بشکست . (ترجمه ٔ تاریخ طبری ). محراب ومقصوره ای کرده است از پهنای این عمارت و در مقصوره محرابهای نیکو ساخته اند و دو گور در مقصوره نهاده است چنانکه سرهای ایشان از سوی قبله است . (سفرنامه ٔ ناصرخسرو). سر مناره را از خشت پخته ساختند، مقصوره و آن سرای که مقصوره در اوست ، از حصار دورتر فرمود... از ثقات شنودم که این مقصوره و منبر و محراب که در بخارا است ، ملک شمس الدین فرمود تا به سمرقند تراشیدندو منقش کردند و به بخارا آوردند... و آن سرای بزرگ و مقصوره کرده ٔ شمس الملک است . (تاریخ بخارا ص 60 و 61). هم از گرد راه قصد جامع کردم ... در مقصوره ٔ معموره زحمتی انبوه دیدم . (مقامات حمیدی چ اصفهان ص 8).
بر در مقصوره ٔ روحانیم
گوی شده قامت چوگانیم .

نظامی .


سفیان را عادت بود که در مقصوره نشستی . (تذکرةالاولیاء). در مسجد جامع راند و در پیش مقصوره بایستاد. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 80). مقصوره ٔ مسجدرا که به رسم اصحاب امام اعظم ابوحنیفه رحمةاﷲ علیه است آتش در زدند. (جهانگشای جوینی ، ایضاً، ص 127).
شنیدم که عیسی درآمد زدشت
بمقصوره ٔ عابدی درگذشت .

سعدی (بوستان ).


به مقصوره در، پارسایی مقیم
زبانی دلاویز و قلبی سلیم .

سعدی (بوستان ).


سالها در مقصوره ٔ جامع هرات به نصیحت خلایق مشغولی می نمود. (حبیب السیر چ خیام ج 4ص 25). || (ص ) کوتاه شده و مختصر گشته . (ناظم الاطباء). کوتاه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- الف مقصوره ؛الف کوتاه . ضد الف ممدوده . (ناظم الاطباء). الف کوتاه چنانکه در موسی و کبری . مقابل الف ممدوده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- نماز مقصوره ؛ نمازی که به قصر خوانند همچون نمازی که در سفر گزارند.
|| (اِ) کنایه از شرم زن :
که در میانه ٔ مقصوره ٔ عیال تو باد
مناره ای که میان پای دوستان من است .

خاقانی .


|| جای حافظان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || جای زنان . (زمخشری ، یادداشت ایضاً). || تخت و حجله . (غیاث ) (آنندراج ).
ترجمه مقاله