ترجمه مقاله

مقط

لغت‌نامه دهخدا

مقط. [ م َ ] (ع مص ) شکستن گردن کسی را. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بر زمین زدن همسر خود را. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). حریف خود رابر زمین زدن . (از اقرب الموارد). || به چوبدستی زدن . || خشمناک گردانیدن و پرخشم کردن . || گوی بر زمین زدن و سپس آن را گرفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || سفاد کردن مرغ ماده را. (منتهی الارب ) (آنندراج ): مقط الطائر انثاه ؛ سفاد کرد آن مرغ با ماده ٔ خود. (ناظم الاطباء). || به رسن خرد زدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء): مقط زیداً، زید را با رسن کوچک زد. (از اقرب الموارد). || به رسن بستن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء): مقط الشی ٔ بالمقاط؛ بست آن چیز را به ریسمان سخت تافته . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || سخت تافتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || مقط زیداً بالایمان ؛ سوگند داد زید را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (اِمص ) سختی و سخت تافتگی رسن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله