ترجمه مقاله

مقعد

لغت‌نامه دهخدا

مقعد. [ م ُ ع َ ] (ع ص ) برجای مانده . (مهذب الاسماء). قعادزده و برجای مانده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). قعادزده . (ناظم الاطباء). مبتلا به درد قعاد. (از اقرب الموارد). زمین گیر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). در اصطلاح پزشکی ، بیماری را گویندکه به علت طول مدت بیماری بر جایی نشیند و نتواند راه رود و به عبارت دیگر بیماری که بر اثر بیماری مزمن از حرکت بازایستد و برخی گفته اند کسی که اعضای بدنش متشنج باشد. (ازکشاف اصطلاحات الفنون ) :
با بذل طبع مکرم او آفتاب ، دون
با ذکر سیر مسرع او ماه مقعد است .

ابوالفرج رونی .


ماند چون پای مقعد اندر ریگ
آن سرمرده ریگش اندر دیگ .

سنائی .


|| لنگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ). اعرج . (بحر الجواهر). || (در اصطلاح عروض ) هر بیت از شعر که در آن زحاف واقع شود یا آنچه در عروض آن نقصانی باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بچه ٔ کرکس و کرکس شکار کرده که پر آن گرفته باشند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). جوجه ٔ کرکس و گویند کرکسی که به آن سم داده تا وی را شکار کنند و پرهای آن را برگیرند. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || ثدی مقعد؛ پستانی کوتاه . (مهذب الاسماء). پستان فرونشسته . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || رجل مقعدالانف ؛ مرد گسترده بینی و آن که پره ٔ بینی او فراخ باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
ترجمه مقاله