مقلب
لغتنامه دهخدا
مقلب . [ م ُ ل َ ] (ع ص ) یقه ٔ مقلب ؛ یقه ٔ برگشته . (فرهنگ لغات مشکل دیوان البسه ٔ نظام قاری ص 204) :
چون کشد بر دوش بار یقه ٔ مقلب بگو
جامه ای کز نازکی بار گریبان برنتافت .
یقه ٔ مقلب به گوش استاده است
دگمه گو با جیب کم کن مشوره .
سر بامست گریبان یقه ٔ با مقلب
آن کنیسه که زدند از پی دفع امطار.
بعد از آن یقه ٔ مقلب که هم مشوره ٔ چارقب بود این حکایت مخفی به سمع او رسانید. (دیوان البسه ٔ نظام قاری ص 151).
چون کشد بر دوش بار یقه ٔ مقلب بگو
جامه ای کز نازکی بار گریبان برنتافت .
نظام قاری (دیوان البسه ص 52).
یقه ٔ مقلب به گوش استاده است
دگمه گو با جیب کم کن مشوره .
نظام قاری (دیوان البسه ص 25).
سر بامست گریبان یقه ٔ با مقلب
آن کنیسه که زدند از پی دفع امطار.
نظام قاری (دیوان البسه ص 12).
بعد از آن یقه ٔ مقلب که هم مشوره ٔ چارقب بود این حکایت مخفی به سمع او رسانید. (دیوان البسه ٔ نظام قاری ص 151).