ترجمه مقاله

مقیش

لغت‌نامه دهخدا

مقیش . [ م ُ ق َی ْ ی َ ] (اِ) تارهای نقره که آن را پهن کرده باشند. (غیاث ) . تار زر و نقره که آن را پهن کرده درکشیده که نوعی از دوخت است بکار برند، و سازنده ٔ آن را مقیش گر گویند. (آنندراج ). دارای تارهای نقره و زر : خلعت محمدپاشا از قبای زربفت طلاباف و بالاپوش مخمل مقیش و مخمل ساده و مندیل سراسر زر و چهار ذرعی طلاباف و جیقه ٔ مرصع و اسب اعلی و زین به مبلغ سی تومان سرانجام یافته بود. (عالم آرای عباسی ).
ترجمه مقاله