ترجمه مقاله

ملامتگر

لغت‌نامه دهخدا

ملامتگر. [ م َ م َ گ َ ] (ص مرکب ) نکوهنده و نکوهش کننده و سرزنش نماینده . (ناظم الاطباء). عاذل . لائم . نکوهشگر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ملامت کننده . ملامت گو :
بنشینیم همی عاشق و معشوق به هم
نه ملامتگر ما را و نه نظار و رقیب .

منوچهری .


از سخن پیر ملامتگرش
گریان گریان بگذشت از برش .

نظامی .


کرد جدا سنگ ملامتگرش
گوهری از رهگذر گوهرش .

نظامی .


ایا نفس ملامتگر خمش کن
که هم تو در ضلالت رهنمونی .

مولوی .


آن شغال رنگ رنگ آمد نهفت
بر بناگوش ملامتگر بگفت .

مولوی .


ملامتگری گفتش ای باددست
به یک ره پریشان مکن هرچه هست .

سعدی (بوستان ).


هر سر موی مرا با تو هزاران کار است
ما کجاییم و ملامتگر بیکار کجاست .

حافظ.


ما به رندی دربساط قرب رفتیم و هنوز
همچنان پیر ملامتگر به پای منبر است .

کمال الدین خجندی .


حاشا که گذارد کرم ساقی کوثر
در گلشن فردوس ملامتگر رز را.

صائب .


و رجوع به ملامت کننده شود.
ترجمه مقاله