ترجمه مقاله

ملحق

لغت‌نامه دهخدا

ملحق . [ م ُ ح َ ] (ع ص ) خوانده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). پسرخوانده . ملصق . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). || چفسانیده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). چسبانیده . (آنندراج ). || رسانیده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). || (اصطلاح صرف و نحو) فعل رباعی که مشتق از فعل ثلاثی باشد مانند شملل از شمل و بیطر از بطر. || مأخوذ از تازی ، افزوده و پیوسته و آویخته و ضمیمه شده و منسوب شده و متصل گشته و پیوندشده و چسبیده . (ناظم الاطباء).
- ملحق شدن ؛ پیوستن :
این بشر هم ز امتحان قسمت شدند
آدمی شکلند و سه امت شدند
یک گره مستغرق مطلق شده
همچو عیسی با ملک ملحق شده .

مولوی .


در کجور به امیرزاده رستم و امیرزاده اسکندر و امیر سلیمان شاه ملحق شد. (ظفرنامه ٔ یزدی ).
- ملحق گردانیدن ؛ به هم پیوستن . ضمیمه کردن . متصل کردن : ملحق گردانید او را به پدران او که خلفای راشدین بودند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 307). مطاوعت ایشان را به طاعت خویش و رسول ملحق گردانید. (کلیله و دمنه ).
- ملحق گردیدن ؛ پیوستن : متوجه بغداد گشته به امیرزاده ابابکر ملحق گردد. (ظفرنامه ٔ یزدی ).
ترجمه مقاله