ترجمه مقاله

ملخ

لغت‌نامه دهخدا

ملخ . [ م َ ] (ع مص )رفتار سخت و سخت رفتن . گویند: ملخ القوم ملخة صالحة؛ اذا ابعدوا فی الارض . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ملخ القوم ؛ یعنی دور رفتند آن قوم در زمین . (ناظم الاطباء). || آمد و رفت و تردد نمودن در باطل و بسیاری کردن در آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ): ملخ فی الباطل ؛ تردد نمود و آمد و رفت کرد در باطل و بسیاری کرد در آن . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || به دست و به دندان کشیدن چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || دوتا شدن و شکسته گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء): ملخ المراءة؛ دوتا شد زن و شکسته گردید. (از اقرب الموارد). || گاییدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || متغیر و مزه برگشته شدن طعام . || بازی کردن اسب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || کمیز خود خوردن تکه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). بول خود خوردن بز نر. (از اقرب الموارد). || بازماندن گشن از گشنی . ملوخ . ملاخة. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). || شکستن شاخه ها برای کاشتن آنها. (از دزی ج 2 ص 611). || جدا کردن . از جا درآوردن . (دزی ایضاً). || (اِ) شاخه های کنده شده برای کاشتن . (ازدزی ایضاً).
ترجمه مقاله