ملهم
لغتنامه دهخدا
ملهم . [ م ُ هََ ] (ع ص ) الهام کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). الهام شده و در دل افکنده شده . (ناظم الاطباء). آنکه بدو الهام شده است :
ای ملهمی که در صف کروبیان قدس
فیضی رسد به خاطر پاکت زمان زمان .
- ملهم شدن ؛ الهام یافتن . در دل افتادن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
ای ملهمی که در صف کروبیان قدس
فیضی رسد به خاطر پاکت زمان زمان .
حافظ (دیوان چ قزوینی ص قک ).
- ملهم شدن ؛ الهام یافتن . در دل افتادن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).