ترجمه مقاله

ملکة

لغت‌نامه دهخدا

ملکة. [ م َ ل َ ک َ ] (ع مص ) مَلک . مِلک . مُلک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (محیط المحیط). و رجوع به ملک شود. || (اِ) بندگی . گویند: طال ملکته ؛ دراز کشید بندگی او. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ملک . گویند: اقر بالملکة؛ یعنی او اقرار کرد ملک او را. (منتهی الارب ). ملک و تملک . (ناظم الاطباء): اقر المملوک بالملکة؛ مملوک به ملک اقرار کرد. (از اقرب الموارد). || فلان حسن الملکة؛ او نیکو کارکن است در ملکهای خود. منه الحدیث لایدخل الجنة سیی ٔ الملکة اذا کان سیی ٔ الصنع. (منتهی الارب ). فلان نیکوکار و احسان کننده است درباره ٔ مملوکهای خود. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || مافی ملکته شی ٔ؛یعنی او مالک چیزی نیست . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || صفتی راسخ نفس را. (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). رجوع به ملکه شود. || در مقابل عدم نیز استعمال شود. (از محیط المحیط).
ترجمه مقاله