ملک خو
لغتنامه دهخدا
ملک خو. [ م َ ل َ ] (ص مرکب ) ملک خوی . ملک خصال . فرشته خوی . فرشته نهاد. آنکه خصلت و خوی وی چون فرشتگان باشد. نیکخو :
آن ملک رسم و ملک طبع و ملک خو که بدو
هرزمان زنده شود نام ملک نوشروان .
و رجوع به ملک خوی شود.
آن ملک رسم و ملک طبع و ملک خو که بدو
هرزمان زنده شود نام ملک نوشروان .
فرخی .
و رجوع به ملک خوی شود.