ترجمه مقاله

ممثل

لغت‌نامه دهخدا

ممثل . [ م ُ م َث ْ ث َ ] (ع ص ) مصورگشته و پیکر صورت بسته شده . مصورکرده . تصویرشده . مجسم گشته . (از ناظم الاطباء). مصور. مجسم . (یادداشت مرحوم دهخدا) : کان المثال فی الصور الذهنیة اضعف من الممثل ، و فی المثل الافلاطونیة بالعکس . (حکمة الاشراق حاشیه ٔص 93). در موضع سقاة خمها که از غایت ثقل نقل آن ممکن نباشد بنهادند و مناسب آن آلات دیگر و پیلان و شتران و اسبان و حفظه ٔ هر یک در مقدار ممثل که وقت جشن عام به انواع مشروبات برمی گیرند. (جهانگشای جوینی ).
دشمن این حرف این دم در نظر
شد ممثل سرنگون اندر سقر.

مولوی .


رای مجسطی آرایش تماثیل ممثلات افلاک را مبرهن سازد. (دره ٔ نادره چ شهیدی ص 100).
- ممثل کردن ؛ مجسم کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا).
|| آنکه اورا داستان زده اند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). داستان زده شده : مثل عین ممثل نیست (یا نباشد).
ترجمه مقاله