ممزقلغتنامه دهخداممزق . [ م ُ م َزْ زَ ] (ع ص ) دریده . پاره شده . (از اقرب الموارد). متلاشی شده . ممزوق : بس که در این خاک ممزق شدندپیکر خوبان بدیعالجمال .سعدی .