ترجمه مقاله

منادی گر

لغت‌نامه دهخدا

منادی گر. [ م ُ دا گ َ / م ُ گ َ ] (ص مرکب ) جارزننده . جارچی . آنکه خبری را به بانگ بلند به آگاهی عموم برساند :
بگشتی منادی گری در سپاه
که ای نامداران و گردان شاه .

فردوسی .


منادی گری برکشیدی خروش
که ای نامداران با فر و هوش .

فردوسی .


منادی گری را بفرمود شاه
که شو بانگ زن پیش این بارگاه .

فردوسی .


منادی گری گرد لشکر بگشت
به درگاه هر خیمه ای برگذشت .

فردوسی .


منادی گری نام او شیرزاد
گرفت آن سخنهای کسری به یاد.

فردوسی .


صدر حمید دین که منادی گر ازل
خواند از کمال جود و کرم صدر کشورش .

دقایق مروزی .


آنگاه منادی گر ملک بانگ کردی که هرکه را با ملک خصومتی هست همه به یک سو بنشینند... (سیاست نامه ).
ده منادی گر بلند آوازیان
ترک و کرد و رومیان و تازیان .

مولوی .


رجوع به مُنادی ̍ و مُنادی شود.
ترجمه مقاله