مناصح
لغتنامه دهخدا
مناصح . [ م ُ ص ِ ] (ع ص ) نصیحت کننده . اندرزدهنده : استرضای جوانب از موءالف و مجانب و اقارب و اباعد... و منافق و مناصح ... تمام به اتمام رسانید. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 172).
بیار ساقی سرمست جام باده ٔ عشق
بده برغم مناصح که می دهد پندم .
رجوع به مناصحت شود.
بیار ساقی سرمست جام باده ٔ عشق
بده برغم مناصح که می دهد پندم .
سعدی .
رجوع به مناصحت شود.