ترجمه مقاله

مناقض

لغت‌نامه دهخدا

مناقض . [ م ُ ق ِ ] (ع ص ) شکننده و مخالف . (غیاث ) (آنندراج ). نقیض . بر ضد. مخالف . برعکس . (از ناظم الاطباء). نقض کننده : مناقضه و تناقض در شعر و سایر کلام آن است که معنی دوم مناقض و منافی معنی اول باشد. (المعجم چ دانشگاه ص 289). یاد دارم که یکی مدعی در این بیت بر قول من اعتراض کرد و گفت ... آنچه تو گفتی مناقض آن است . (گلستان ). این تقسیم مناقض آن نیست که غیرت خاص محب را بود.(مصباح الهدایه چ همایی ص 414). رجوع به منقضة شود.
ترجمه مقاله