ترجمه مقاله

منجح

لغت‌نامه دهخدا

منجح . [ م ُ ج ِ ] (ع ص ) فیروزمند. ج ، مناجیح ، مناجح . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || نجات بخش . نتیجه بخش . رهایی دهنده . رهاننده : آنگه ندامت و تأسف مربح و منجح نباشد. (سندبادنامه ص 79). تدبیر صالح و اندیشه ٔ منجح آن است که به وسوسه ٔ شیطانی و هندسه ٔ سحردانی اساس دنیادوستی در سینه ٔ او افکنی . (مرزبان نامه چ قزوینی ص 82). فرمود که هرچند نه قوت بازو مفید خواهد بود نه حصانت مکان منجح ، اما بارورا مرمت و عمارت واجب می باید داشت . (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 135). حسرت و تأسف بر اعوام تعطیل منجح نه . (جهانگشای جوینی ). او را استرخای مثانه بود ومدتهای مدید اطبای حاذق به علاج او مشغول بودند منجح نیامد. (جامعالتواریخ رشیدی ). رجوع به انجاح شود.
ترجمه مقاله