ترجمه مقاله

منج

لغت‌نامه دهخدا

منج . [ م ُ ] (اِ) هر زنبوررا گویند عموماً. (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ). زنبور را گویند. (آنندراج ). زنبور و کبت . (ناظم الاطباء).
- خرمنج ؛ خرمگس . (فرهنگ رشیدی ). مگس بزرگ است که خرمگس گویند. (آنندراج ) :
ای تو تبتی مشک و حسودت زرغنج
با بور تو رخش پور دستان خرمنج
بادا رخ حاسدت ترنجیده و زرد
سر بر طبقی نهاده پیشت چو ترنج .

سوزنی (از آنندراج ).


|| نحل انگبین .(از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 58). زنبور عسل را خوانند خصوصاً. (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ). زنبور عسل را نیز گویند. (آنندراج ). مگس عسل . (فرهنگ رشیدی ). زنبورعسل . کبت انگبین . (از ناظم الاطباء) :
هرچندحقیرم سخنم عالی و شیرین
آری عسل شیرین ناید مگر از منج .

منجیک (از لغت فرس چ اقبال ص 58).


انگبین از منج و مشک از نافه و شکر ز نی
گوهر از خاراو زر از کان و لؤلؤ از صدف .
عبدالواسع جبلی (دیوان چ صفا ج 1 ص 231).
میان بسته کلک تو بر روی کاغذ
شود همچومنج عسل بر شکوفه .

کمال الدین اسماعیل (از جهانگیری ).


عسل ، میوه و حاصل منج است . (تاریخ قم ص 251).
- امیر منج ؛ شاه زنبوران . یعسوب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مثل منج آشیان ؛ سوراخ سوراخ . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به ترکیب منج آشیان شود.
- منج آشیان ؛ لانه ٔ زنبور. کندو. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
قهرت اندر دوده ٔ غوغائیان
همچنان دودی است در منج آشیان .

شرف شفروه (از یادداشت ایضاً).


تا پیکر تو صورت منج آشیان گرفت
کام و دهان عقل زیادت معسل است .
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 315).
- منج انگبین ؛ نحل . نحله . ثواب . زنبورعسل . مگس عسل . کبت انگبین . عساله : در فریومد... منج انگبین باشد و عسلی بغایت کمال ، چنانکه در دیگر نواحی نیشابور مثل آن نیست . (تاریخ بیهق ). همه ٔ زمین پر از ارواح بود بر صورت نحل منج انگبین . (ابوالفتوح رازی ج 2 ص 310).
- منج صفت ؛ مانند زنبورعسل :
شیرین نکرده از عسل روزگار کام
تا کی زمانه منج صفت خواهدش گزید.

ابن یمین (از جهانگیری ).


|| خرمگس . (برهان ) (ناظم الاطباء). رجوع به ترکیب «خرمنج » ذیل معنی اول شود. || مگس سبز. (برهان ) (ناظم الاطباء). مگس سبز که گوشت را گنده کند و کرم اندازد. (غیاث ). || لاشه ٔ خر زبون را گویند. (فرهنگ جهانگیری ). به معنی لاشه ٔ خر ضعیف و ناتوان هم آمده است . (برهان ) (از ناظم الاطباء). در فرهنگ [ جهانگیری ] به معنی لاشه ٔ خر زبون گفته و شعر سوزنی شاهد آورده : «با بور تو رخش پوردستان خرمنج » و در این سهو کرده چه خرمنج یک کلمه است به معنی خرمگس چنانکه گذشت . (فرهنگ رشیدی ). لاشه ٔ خر لاغر زبون در جهانگیری آورده و سهوکرده و رشیدی گفته خرمنج یک کلمه است و به معنی مگس بزرگ است که خرمگس گویند نه خر لاغر. (انجمن آرا) (آنندراج ). || به زبان هندی به معنی کنف باشد و آن گیاهی است که از آن ریسمان بافند. (برهان ). گیاهی است که از او ریسمان سازند. (الفاظ الادویه ). دررساله ٔ پهلوی خسرو کواتان و ریتک وی بند 91 از «بوی منج » پهلوی ، مونج سخن رفته . «اونوالا» در ذیل همان صفحه آن را به «درخت بادام تلخ » یا «کنف » ترجمه کرده است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). || درخت بادام تلخ . (برهان ) (ناظم الاطباء) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (فهرست مخزن الادویه ) . هر چیز بد و فاسد. (ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله