ترجمه مقاله

مندل

لغت‌نامه دهخدا

مندل . [ م َ دَ ] (اِخ ) گویند شهری است در زمین هند که در آنجا عود بسیار است و عود مندلی به سبب آن گویند. (برهان ). زکریابن محمود قزوینی در عجایب البلدان آورده که مندل شهری است در زمین هند که عود در آنجا بسیار است و آن را عود مندلی گویند و آن عود نه در زمین هند می روید بلکه نبات آن در جزیره ای است ورای خط استوا و آب ، آن را به مندل می آورد و اگر تر قلعکرده باشند آن را قامرونی خوانند و اگر خشک قلع کرده باشند آن را مندلی نامند. (فرهنگ جهانگیری ). در قاموس مندل به معنی بلد و عود هر دو گفته و اصح آن است که نام شهری است و به کثرت استعمال بر عود نیز اطلاق کنند و لهذا آن را عود مندلی خوانند. (فرهنگ رشیدی )(آنندراج ). شهری است به هند. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). شهری است خرد از پادشایی قامرون [ به هندوستان ] از او عود مندلی خیزد و این شهر بر کران دریاست . (حدود العالم ). شهری است به هند که از آن عود نیکو خیزد که آن را مندلی گویند. (از معجم البلدان ).
ترجمه مقاله