ترجمه مقاله

مندور

لغت‌نامه دهخدا

مندور. [ م َ ] (ص ) غمگین بود. (لغت فرس چ اقبال ص 144). غمناک . (آنندراج ). مندوور . (ناظم الاطباء). متحیر. درمانده . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). مفلوک و صاحب ادبار و سیاه بخت و بی دولت و به معنی گرفته و خسیس و بی بهره از نعمت خدا هم هست . (آنندراج ) : احمدعلی نوشتکین نیز بیامد چون خجلی و مندوری . (تاریخ بیهقی ) (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به مندوور شود.
- مندور کردن ؛ درمانده کردن . بدبخت کردن :
خداوندم نکال عالمین کرد
سیاه و سرنگونم کرد و مندور.

منوچهری .


ترجمه مقاله