منشق
لغتنامه دهخدا
منشق . [ م ُ ش َق ق /م ُ ] (ع ص ) شکافته شونده و پاره شونده . (غیاث ) (آنندراج ). شکافته شده و دریده . (ناظم الاطباء). شکافتن . چاک . دوپاره . پاره . (یادداشت مرحوم دهخدا) :
به باغ آرزو خصمت سیه رو باد چون فندق
دلش چون پسته پیوسته به دست قهر تو منشق .
- منشق شدن ؛ شکافته شدن . پاره شدن .(از یادداشت مرحوم دهخدا).
- منشق کردن ؛ شکافتن . چاک دادن . پاره کردن . (از یادداشت مرحوم دهخدا).
به باغ آرزو خصمت سیه رو باد چون فندق
دلش چون پسته پیوسته به دست قهر تو منشق .
ابن یمین .
- منشق شدن ؛ شکافته شدن . پاره شدن .(از یادداشت مرحوم دهخدا).
- منشق کردن ؛ شکافتن . چاک دادن . پاره کردن . (از یادداشت مرحوم دهخدا).