ترجمه مقاله

منصف

لغت‌نامه دهخدا

منصف . [ م ُ ن َص ْ ص َ ] (ع ص ) به دو نیم کرده . دوبخش شده . (یادداشت مرحوم دهخدا) :
قاضی امام فخر که فرزند آصفی
با آصف سلیمان سیب منصفی .

سوزنی (یادداشت ایضاً).


رجوع به تنصیف شود. || نزد محاسبان عبارت است از حاصل و نتیجه ٔ عمل تنصیف مانند چهار که حاصل تنصیف هشت است و آن را حاصل تنصیف و نصف هم گویند و نیز منصف اطلاق شود بر عددی که تنصیف در آن صورت می گیرد مانند مثال مذکور. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). || می با نیمه آورده . (مهذب الاسماء). شراب که نصف آن سوخته باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). شرابی که نصف آن در پختن رفته باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آب انگوری که نصف آن در پختن تبخیر شده باشد و حکم آن مانند حکم باذق است . (از تعریفات جرجانی ). آب انگوری که چندان طبخ گردد تا نیم از آن باقی ماند و به جوش آید و غلیظ گردد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). باده ٔبا نیمه آورده به جوشانیدن . شرابی که نیم آن به جوشیدن بخار شده است . (یادداشت مرحوم دهخدا). || در صحافی ، نوعی از قطع کتاب را که نصف قطع بزرگ بوده است منصف می گفته اند. (یادداشت مرحوم دهخدا) : و مدایح او تازی و پارسی مجلدی منصف ضخم است . (تاریخ بیهق ).
ترجمه مقاله