منطقی
لغتنامه دهخدا
منطقی . [ م َ طِ ] (ص نسبی ) منسوب به علم منطق . (ناظم الاطباء). مربوط به علم منطق . مستدل . با استدلال . بر اساس برهان و دلیل : خردمندان را بنماییم به برهانهای عقلی و به حجتهای منطقی که آمدن مردم از کجاست . (زادالمسافرین ناصرخسرو چ برلین ص 4). ... از قیاسات منطقی بعید و بیگانه نباشد. (چهارمقاله چ معین ص 20). و شناسایی ده مقولات منطقی که ارباب حقایق خوانند... (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 44). بعد از آن تتبع قوانین منطقی و تصفح مقدمات ... در هر طرفی استعمال کند. (اخلاق ناصری ). || آنچه بر منطق و تعقل استوار باشد. مطابق منطق . از روی منطق : گفته های شما منطقی نیست . || آنکه منطق داند. عالم به علم منطق . ج ، منطقیون و منطقیین :
ز حجت شنو حجت ای منطقی
ز هر عیب صافی چو زر عیار.
وندر کتاب بر سخن منطقی
چون آفتاب روشن برهان کنم .
حکم حال منطقی خواهی ز حال فلسفی
کن قیاس آن را که اصغر مندرج در اکبر است .
رجوع به منطق شود.
ز حجت شنو حجت ای منطقی
ز هر عیب صافی چو زر عیار.
ناصرخسرو.
وندر کتاب بر سخن منطقی
چون آفتاب روشن برهان کنم .
ناصرخسرو.
حکم حال منطقی خواهی ز حال فلسفی
کن قیاس آن را که اصغر مندرج در اکبر است .
جامی .
رجوع به منطق شود.