ترجمه مقاله

منفصم

لغت‌نامه دهخدا

منفصم . [ م ُ ف َ ص ِ ] (ع ص ) شکسته شونده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || گسسته و بریده شده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). منقطع. رجوع به انفصام شود.
- منفصم کردن ؛ بریدن . گسستن . پاره کردن : نطاق نهضتش ... از محاربت منفصم کند. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 190).
- منفصم گردیدن ؛ بریده شدن . گسیخته شدن . گسسته شدن .بازشدن : حد مملکت منثلم گردید و عقد فضل منفصم . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 443).
ترجمه مقاله