ترجمه مقاله

منقلای

لغت‌نامه دهخدا

منقلای . [ م َ ق َ / م ُ ق َ ] (مغولی ، اِ) مأخوذ از مغولی ، منغلای . (ناظم الاطباء). پیشگاه لشکر و مقدمةالجیش : زبرقان بن بدر را بر منقلای لشکر روان ساخت . (ترجمه ٔ تاریخ اعثم کوفی ص 21). شیرامون نویان را به منقلای روانه کرد. (جامعالتواریخ رشیدی ). لشکری که با پسر او ساربان برکنار آمویه و... قشلاق و ییلاق می کردند نوروز به منقلای روانه شد. (تاریخ غازانی چ کارل یان ص 26). دو تومان با نوروز به منقلای می روند و پنج تومان باقی در قلب و جناح و ساقه . (تاریخ غازانی ایضاً ص 90).
ترجمه مقاله