منهمر
لغتنامه دهخدا
منهمر. [ م ُ هََ م ِ ] (ع ص ) آب ریزان . (آنندراج ). آب و یااشک روان گردیده و ریخته شده . (ناظم الاطباء) : ففتحنا ابواب السماء بماء منهمر. (قرآن 11/54).
کرده به ماء منهمر ویران غدیر منغمر
الا به امر قدقدر نتوان چنان کردن عمل .
ملک قطب الدین از آنجا بازگشت و چون سیل منحدر و قطر منهمر روز در شب می پیوست . (جهانگشای جوینی ). || بنای شکسته و ویران شده . (ناظم الاطباء). شکسته و ویران شده . (یادداشت مرحوم دهخدا). بنای ویران شده . (از اقرب الموارد). || شاخه و برگ فروریخته . (ناظم الاطباء). فروافتاده چون برگ از درخت . (یادداشت مرحوم دهخدا). درخت برگ فروریخته . (از اقرب الموارد).
کرده به ماء منهمر ویران غدیر منغمر
الا به امر قدقدر نتوان چنان کردن عمل .
لامعی .
ملک قطب الدین از آنجا بازگشت و چون سیل منحدر و قطر منهمر روز در شب می پیوست . (جهانگشای جوینی ). || بنای شکسته و ویران شده . (ناظم الاطباء). شکسته و ویران شده . (یادداشت مرحوم دهخدا). بنای ویران شده . (از اقرب الموارد). || شاخه و برگ فروریخته . (ناظم الاطباء). فروافتاده چون برگ از درخت . (یادداشت مرحوم دهخدا). درخت برگ فروریخته . (از اقرب الموارد).