ترجمه مقاله

منوب

لغت‌نامه دهخدا

منوب . [ م َ ](ع ص ) نیابت کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ) :
نفاذ حکمتش از فرمان منوب نافذتر گشت . (جهانگشای جوینی ). رئیس مظفر که حاکم دامغان بود منوب خویش امر داد حبشی را بر آن داشت که ... (جهانگشای جوینی ).
نی غلط گفتم که نایب یا منوب
گر دو پنداری قبیح آید نه خوب .

مولوی .


رجوع به منوب عنه شود.
ترجمه مقاله