منکسف
لغتنامه دهخدا
منکسف . [ م ُ ک َ س ِ ] (ع ص ) ماه و آفتاب گرفته شده . (آنندراج ). آفتاب و یا ماه گرفته شده . (ناظم الاطباء). گرفته .پوشیده . محجوب . (یادداشت مرحوم دهخدا) :
سخاوت تو و رای بلند و طالع و طبع
نه منقطع نه مخالف ، نه منکسف نه غوی .
آفتابش گردد از گرز گرانت منکسف
اخترانش یابد از شمشیرشیرت احتراق .
سخاوت تو و رای بلند و طالع و طبع
نه منقطع نه مخالف ، نه منکسف نه غوی .
منوچهری .
آفتابش گردد از گرز گرانت منکسف
اخترانش یابد از شمشیرشیرت احتراق .
منوچهری .