ترجمه مقاله

مهدی

لغت‌نامه دهخدا

مهدی . [ م َ] (اِخ ) به زعم اهل سنت و جماعت ، کسی که در موقع معینی برای تقویت دین ظهور می کند. بسیاری از اهل سنت و جماعت مهدی را در شخص معین منحصر نمی دانند، بلکه معتقدند در هر عصر ممکن است مهدی ظهور کند :
بلقیس بانوان و سلیمان شه اخستان
کز عدل و دین مبشر مهدی زمان اوست .

خاقانی .


مفخر اهل بشر خوانش که دهر
مهدی آخر زمان میخواندش .

خاقانی .


ایام بدعهدی کند امروز ناگه دی کند
کار هدی مهدی کند دجال طغیان پرورد.

خاقانی .


مهدی امت توئی زآنکه به معنی تو را
عزت دین هم وثاق عصمت حق یار غار.

خاقانی .


کجاست صوفی دجال فعل ملحدشکل
بگو بسوز که مهدی دین پناه رسید.

حافظ.


- مهدی خصال ؛ که خصال وی چون خصال مهدی باشد. مهدی صفات :
به تأیید مهدی خصالی که تیغش
روان سوز دجال طغیان نماید.

خاقانی .


- مهدی سیاست ؛ که سیاست او چون سیاست مهدی منتظر باشد. بسیار کافی در کشورداری . عادل :
داور مهدی سیاست مهدی امت پناه
رستم حیدرکفایت حیدر احمدلوا.

خاقانی .


- مهدی شعار ؛ که شعار مهدی دارد. عادل . دادگر :
شاه فریدون لوا، خضر سکندرسپاه
خسرو امت پناه ، اتسز مهدی شعار.

خاقانی .


- مهدی صفت ؛ که صفت مهدی دارد، چون دادگری و ظلم برافکنی و جز آن :
مهدی صفت شهنشه ، امت پناه داور
جان بخش چون ملک شه ، کشورستان چو سنجر.

خاقانی .


- مهدی نسب ؛ که نسب او چون نسب مهدی پاک باشد :
خسرو مهدی نسب مهدی آدم صفت
آدم موسی بنان موسی احمدقدم .

خاقانی .


ترجمه مقاله