ترجمه مقاله

مهوش

لغت‌نامه دهخدا

مهوش . [ م َهَْ وَ ] (ص مرکب ) ماه مانند. مانند ماه . ماه وش . خوب صورت مانند ماه . (آنندراج ). بسیار زیبا :
دلم مهربان گشت بر مهربانی
کش و دلکش و مهوش و خوش زبانی .

فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 382 ح ).


مطربان دیدم کش ، سرو بالا مهوش
چنگهاشان در کش جمله در می غرقوش .

سوزنی .


از بس ستم فراقت ای مهوش من
چشم تر من سراب شد ز آتش من .

سوزنی .


احدگویان صمدجویان همه زیر زمین رفتند
تومهرویان مهوش را در این خاک گران بینی .

خاقانی .


شیدای هر مهوش نه ام جویای هر دلکش نه ام
پروانه را آتش نه ام مرغ سلیمان نیستم .

خاقانی .


غنچه ٔ عنبریت ای مهوش
در همه حلقها طناب انداخت .

عطار.


ای خسرو مهوش بیا
ای خوشتر از صد خوش بیا.

مولوی (دیوان کبیر ص 14 ج 1).


بیار ساقی مجلس بگوی مطرب مهوش
که دیر شد که قرینان ندیده اند قرین را.

سعدی .


کس از فتنه در پارس دیگر نشان
نبیند مگر قامت مهوشان .

سعدی (بوستان ).


من آدم بهشتیم اما در این سفر
حالی اسیر عشق جوانان مهوشم .

حافظ.


می نماید عکس می در رنگ روی مهوشت
همچو برگ ارغوان بر صفحه ٔ نسرین غریب .

حافظ.


دلق و سجاده ٔ حافظ ببرد باده فروش
گر شرابش ز کف ساقی مهوش باشد.

حافظ.


ترجمه مقاله