مه گرفتن
لغتنامه دهخدا
مه گرفتن . [ م َه ْگ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) ماه گرفتن . خسوف :
کنون نگاه کنم سوی مه که مه بگرفت
چو مه گرفت بدو بیشتر کنند نگاه .
رجوع به ماه گرفتن و خسوف شود.
کنون نگاه کنم سوی مه که مه بگرفت
چو مه گرفت بدو بیشتر کنند نگاه .
فرخی .
رجوع به ماه گرفتن و خسوف شود.