ترجمه مقاله

موتاب

لغت‌نامه دهخدا

موتاب . (نف مرکب ) مرکب از مو + تاب (مخفف تابنده ). موتابنده . موی تابنده . که موی سر خویش یا دیگری را بتابد. گیسوتاب . (از یادداشت مؤلف ). || که تافتن موی بز پیشه دارد رسن یا رشته را. که موی بهم تابد و از آن رشته ٔموئین پدید آرد. آنکه ریسمان مویی می تابد. (ناظم الاطباء). صنفی همانند زه تاب که موی بز به هم تاب دهد و رشته ٔ مویین سازد بافتن جامه های درشت خاصه جوال را یا ریسمان مویین سازد. رسنگر. و رجوع به موباف شود.
ترجمه مقاله