ترجمه مقاله

موشگیر

لغت‌نامه دهخدا

موشگیر. (نف مرکب ) که موش را بگیرد. آن که موش را بگیرد. انسان یا حیوانی که موش را بگیرد. (از یادداشت مؤلف ). || (اِ مرکب ) تله . تله که موش را بگیرد. (یادداشت مؤلف ). || زغن و غلیواج . (ناظم الاطباء). موشخوار. گوشت ربا. جنگلاهی . خاد. (یادداشت مؤلف ). به معنی غلیواژ است . (فرهنگ اوبهی ). به معنی موشخوار است . (فرهنگ جهانگیری ). غیلواژ. زغن . (لغت فرس اسدی ). رخمه . (بحر الجواهر). نوعی از جوارح طیور که چند کبوتری است . کوچکترین از جوارح طیور. قسمی از مرغان شکاری خرد به اندازه ٔ کبوتری . گوشت ربا. گوشت ربای . غلیواژ. انوق . موش ربا. غلیواج . زغن . پند. بند. ابوالخطاب . حدات . حداة. (یادداشت مؤلف ). غلیواج را گویند که زغن است . (برهان ) (آنندراج ). رجوع به موشخوار شود. || باشه . (یادداشت مؤلف ).
ترجمه مقاله