ترجمه مقاله

موفق

لغت‌نامه دهخدا

موفق . [ م ُ وَف ْ ف َ ] (ع ص ) توفیق یافته . (ناظم الاطباء). || کسی که پس از گمراهی به راه راست هدایت شده باشد. (از تعریفات جرجانی ). رشید. هدایت شده . (یادداشت مؤلف ). || دارای توفیق و آنکه هر کاری برای وی موافقت می کند و به آسانی دست می دهد و بختیار و سعادتمند و فرخنده . (ناظم الاطباء). کامکار. کامروا. کامگار. کامیاب . کامران . توفیق یافته . دست یافته . نایل . (یادداشت مؤلف ) :
به علم و عدل و به آزادگی و نیکخوی
مؤید است و موفق ، مقدم است و امام .

فرخی .


ایا موفق بر خسروی که دیر زیی
به شکر نعمت زاید ز خدمت بسیار.

ابوحنیفه ٔ اسکافی (از تاریخ بیهقی ).


فرق میان پادشاهان مؤید موفق و میان خارجی آن است که پادشاهان چون دادگر... باشند طاعت باید داشت ... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 93).
جهان را چو فریدون گرفت و قسمت کرد
که شاه بد چو فریدون موفق اندر کار.
ابوحنیفه ٔ اسکافی (از تاریخ بیهقی چ دانشگاه مشهد ص 368).
زهی موفق و منصور شاه بی همتا
زهی مظفر و مشهور خسرو والا.

مسعودسعد.


ترجمه مقاله