ترجمه مقاله

موفور

لغت‌نامه دهخدا

موفور. [ م َ ] (ع ص ) تمام . (منتهی الارب ). بسیار و افزون و تام و کامل . (ناظم الاطباء). بسیارکرده شده و تمام . (از غیاث ) (آنندراج ). وافر و فراوان و بسیار و افزون و بیشمار وبیرون از حد و به منتها درجه و درست و کامل و تمام .(ناظم الاطباء). تمام کرده شده . بسیار. تمام . فراوان . زیاد. کامل . افزون . سخت بسیار: ظهور موفورالسرور قایم آل محمد(ص ). (یادداشت مؤلف ) : با لوای منصور و علای موفور روی به غزنه تافت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 288). لشکر اسلام را از اثقال و غنایم ایشان مالهای موفور و رغایب نامحصور به دست افتاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 246). حشم غز از لشکر او غنایم موفور و ذخایر نامحصور جمع آوردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 231). سلطان از دیار هند مظفر و منصور با اموال موفور و نفایس نامحصور بازگشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 419).
- حظ موفور ؛ بهره ٔ فراوان . نصیب بسیار :
به یک بدخدمتی عاصی مدانم
که در اخلاص دارم حظ موفور.

انوری .


- سعی موفور ؛ کوشش بسیار وجهد فراوان و رنج و محنت بسیار. (ناظم الاطباء).
|| (اصطلاح عروض ) جزوی باشد که در آن خَرْم جایز باشد و آن را خَرْم نکنند و اخرم ضد موفور باشد. (از المعجم فی معاییر اشعار العجم ص 48) (از کشاف اصطلاحات الفنون ). شعر که خَرْم آن جایز باشد و کرده نشود. (منتهی الارب ). موفر. رجوع به موفر شود. (از اقرب الموارد).
ترجمه مقاله