ترجمه مقاله

مؤثر

لغت‌نامه دهخدا

مؤثر. [ م ُ ءَث ْ ث ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از تأثیر. گذارنده ٔ اثر و نشان . (از منتهی الارب ). اثر و نشان گذارنده . (آنندراج ). اثرکننده و در چیزی اثر و نشان گذارنده . هرآنچه تأثیر کند در چیزی و نشان و علامت گذارد در آن . کردگر. (ناظم الاطباء). تأثیرکننده . (غیاث ). اثرکننده . تأثیرکننده . اثر گذارنده . کارگر. کاری . (یادداشت مؤلف ) : ... و افعال ستوده ... مدروس گشته ... و دروغ مؤثر و مثمر. (کلیله ودمنه ). روزگاری تعلیمش کرد مؤثر نبود. (گلستان ).
هرچند مؤثر است باران
تا دانه نیفکنی نروید.

سعدی .


- مؤثر آمدن ؛ مؤثر شدن . تأثیر کردن . مؤثر واقع شدن . کار کردن : دمنه ... دانست که افسون او درگوش شیر مؤثر آمد. (کلیله و دمنه ).
- مؤثر شدن ؛ مؤثر گردیدن . اثر کردن . تأثیر نمودن :
سعدی اگر داغ عشق در تو مؤثر شود
فخر بود بنده را داغ خداوندگار.

سعدی .


|| مسبب . علت . مقابل اثر. (یادداشت مؤلف ) :
مقدری است نه چونان که قدرتش دوم است
مؤثری است نه از چیز و نه به دست افزار.

ناصرخسرو.


مسافران نواحی هفت گردونند
مؤثران مزاج چهار ارکانند.

مسعودسعد.


- مؤثر تام ؛ مراد از مؤثر تام علت تامه است ، چنانکه مؤثر ناقص علت ناقصه است . و بالجمله هر امری که در غیر اثر کرده و موجب انفعال متأثر خود شود و یا موجب وجود متأثر خود شود مؤثر تام است . (فرهنگ علوم عقلی ).
ترجمه مقاله