ترجمه مقاله

مؤمن

لغت‌نامه دهخدا

مؤمن . [ م ُءْ م ِ ] (اِخ ) کاشانی . ملامؤمن ، مشهور به یکه سوار. گویا اصلش از کاشان است .غرابتی در اوضاع و اطوار داشت چنانکه قبای باسمه ای می پوشید و حاشیه به رنگ مختلف قرار می داد و طوماری به سر می زد و در قهوه خانه می آمد و شاهنامه می خواند و هرچه از شاهنامه خوانی به هم می رساند پس از برداشتن خرج بقیه را به درویشان می داد. در شاهنامه تتبع بسیارکرد و گاهی بدان وزن شعر می گفت . این بیت از اوست :
بر آن پیکر پیل خفتان ببر
تو گفتی به که سایه افکنده ابر.

(از تذکره ٔ نصرآبادی ص 145).


ترجمه مقاله