ترجمه مقاله

مکابره

لغت‌نامه دهخدا

مکابره . [ م ُب َ رَ / ب ِ رِ ] (از ع ، اِمص ) معارضه و منازعه و مجادله و ستیزه . (ناظم الاطباء). مکابرة : و شاید بود که چون صورت حال بشناخت و فضیحت خود بدید به مکابره درآید ساخته و بسیجیده جنگ آغازد. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 99). روی مکابره در خصم نهاد و سگالیده فعال و شوریده مکر خویش بر او قلب کند. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 256). مرا پیشانی آن مکابره هرگز کجا باشد که پس از آن پیش او ترددی کنم . (مرزبان نامه ، ایضاً ص 236). و این وجه خود بی شبهت مکابره ٔ عقل و تکذیب حس و معانده ٔ عرف و عادت است . (جهانگشای جوینی ).
- مکابره کردن ؛ ستیزه کردن . (ناظم الاطباء). جدال کردن . معارضه کردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
|| غلبه . قهر. درشتی . زور. برتری : اگر سلاح بر شیر زدی و کارگر نیامدی به مردی و مکابره شیر را بگرفتی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 120). آن ده غلام که بیعت کرده اند با معتمدان بنده وی را به مکابره بکشند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 437). این امیر مرا به زور و مکابره می برد. (سیاست نامه ). بر بالین خلیفه زنی را به کره و مکابره بگیرند و در خانه برند. (سیاست نامه ). ترا چه زهره ٔ آن باشد که ... بر سر بالین من ، زنی را به مکابره بگیری و در سرای خود بری . (سیاست نامه ). بسیار کسان به اصابت رای بر کارها پیروز آمدند که به قوت و مکابره در امثال آن نتوان رسید. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 211). دشمن را به رفق ... زود تر مستأصل توان گردانید که به جنگ و مکابره . (کلیله ، ایضاً ص 233). برابر برج عجمی لشکر مغول به مکابره بر بارو رفتند. (جامع التواریخ رشیدی ). به مکابره رنود و اوباش بسیار بر خود جمع کرد. (جامع التواریخ رشیدی ). آن موضع را به مکابره بستد و اهالی آن را برده گرفت . (ترجمه ٔ اعثم کوفی ص 23). و رجوع به مکابرة شود. || (ق ) به قهر. به غلبه . به زور :
امروز هر چه مان بدهی فردا
از ما مکابره همه بربایی .

ناصرخسرو.


|| به ستیزه . به عناد. به لجاجت . به سرسختی . مکابرةً :
جری است در رهت که پدرت اندرو فتاد
تا نوفتی درو چو پدر تو مکابره .

ناصرخسرو.


و رجوع به ماده ٔ بعد شود.
ترجمه مقاله