ترجمه مقاله

مکاری

لغت‌نامه دهخدا

مکاری . [ م ُ ] (ع ص ) خربنده . (دهار) (مهذب الاسماء). به کرایه دهنده . ج ، مکارون و اکریاء. (منتهی الارب ). کسی که اسب و شتر و غیره به کرایه دهد. (غیاث ). کسی که اسب و استرو خر به کرایه برد. (آنندراج ). خربنده و کرایه دهنده یعنی آن کس که خر و اسب و اشتر کرایه می دهد. (ناظم الاطباء). کرایه دهنده ٔ ستور. ج ، مکارون و گویند هؤلاء المکارون و ذهبت الی المکارین ، و چون به ضمیر متصل متکلم وحده اضافه گردد گویند هذا مکاری [ م ُ ری ی َ ]، و همچنین است در جمع هولاء مکاری [ م ُ ری ی َ ] که لفظ واحد و تقدیر مختلف است . اکنون مکاری غالباً به خرکچی و قاطرچی (خربنده و استربان ) گفته می شود. (از اقرب الموارد). آنکه ستور چون خر و استر به کرایه دهد. چاروادار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). چارپادار. کسی که به وسیله ٔ چارپایان اهلی مانند اسب و خر و قاطر و یابو مسافر و بار حمل و نقل می کند. خربنده . خرکچی . این کلمه در زبان عوام مَکّاری به همان معنی خرکچی و خربنده تلفظ می شود و گاه برای اشخاص به صورت لقب در می آید مانند حاجی مکاری . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ) : مردم آنجا بیشترین مکاری باشند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 144). مردم آن سلاح ور باشد و مکاری . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 145). مکاریان آن بارها را به سوی خانه ٔ خود بردن اولیتر دیدند. (کلیله و دمنه ). بدان مرد مکاری ماند که بار خر یک سو سبک کند و یک سو سنگی . (مرزبان نامه چ 3 قزوینی ص 279).
کژ شود پالان و رختم بر سرم
وز مکاری هر زمان زخمی خورم .

مولوی .


خری دیدم در آنجا ایستاده
به پشتش ریش از چوب مکاری .

شفیع اثر (از آنندراج ).


- مکاری مفلس ؛ آنکه ستور به کرایه دهد و وجه کرایه بگیرد و چون هنگام سفر فرارسد او را ستوری نباشد. (از تعریفات جرجانی ). و رجوع به همین مأخذ شود.
ترجمه مقاله